در خیالم تا نگاهت را تجسم می کنم
دست و پای عقل را در خویش خود گم می کنم
ای غزال تیز پای خوش کلام خوش نفس
هی غزل با یاد چشمانت ترنم می کنم
با دل بیچاره ی شبگرد سوزان از سراب
اشک می ریزم فقط تنها ترحم می کنم
مردمی در چشم تو دارد کلاه سلطنت
سوز آهی بر دل پر سوز مردم می کنم
ناوک مزگان تو هر گز خطایی می کنند ؟
من از این ناوک پناه نیش کژدم می کنم
سنگها وا می کنم تا بلکه گویی حرف خود:
واکن آغوشت که حکمی پر تحکم می کنم
**********************************موسی کلیم 25/8/91
I appreciate you spending some time and energy to put this content
together. I once again find myself spending way
too much time both reading and leaving comments. But so what, it was still worth it!